Saturday, October 20, 2007

تنیده زدل، بافته زجان - یک


گفته اند که زرتشت در کاشمر درخت سروی کاشت. گفته اند که سرو درخت زندگی است. طرح درخت سرو از گذشته های دور و از زمان ساسانیان در نگاره ها و نقش برجسته ها و ظرف های نقره و طلا حضور داشته. می گویند زبان پارسی از دوره ی رودکی در سال های آغازین قرن نهم میلادی تا زمان حافظ در قرن چهاردهم میلادی، به اوج تغزل و شاعرانگی رسید. این شعر مستحکم و پایدار اگرچه از آن سپس هم به تکرار درونمایه های خود و هم به تکرار شیوه ها و شکل های زبانی و ساختاری خود پرداخت اما آن چنان تاثیر و نفوذی در همه ی شکل های گوناگون هنرایرانی داشت که تا به امروز با این که به نظر می رسد جز در شب های یلدا و مگر دیوان حافظ کمتر حضوری در زندگی امروزیان داشته باشد سرآمد همه ی هنرهای ایرانی است. می گویند پایه و مرجع موسیقی و آواز ایرانی در وزن های شعر پارسی است. می گویند همه ی هنر پیچیده و بی نظیر نگارگری ایرانی تنها و تنها به خاطر وجود شعر پارسی و مصور کردن و مزین کردن آن است. و بازمی گویند پیدایش خط نستعلیق برای انطباق خط با شاعرانگی و تغزل شعر پارسی در سده های هفتم و هشتم هجری بود

در زمانی که بادصبا یکی از درونمایه های شعر پارسی شده بود، نگارگری در شیراز، طرح باغی ایرانی را با جویباری از فیروزه در سپیده دمی می زد. در امتداد جویبار فیروزه شاعری مست از صبوحی در انتظار باد صبا که منبع الهام شاعرانه می پندارندش به درخت سروی خیره شده بود. هنگام که باد صبا وزیدن گرفت درخت سرو به سوی شاعر خم شد تا در گوشش شعری را زمزمه کند. نگارگر که بر بالای باغ و بر ایوان نشسته بود این را دید و از آن سپس درخت سرو خمیده را به نشان وزیدن باد صبا در نگاره هایش نقاشی کرد. زمان گذشت و درخت سرو خمیده با شعر پارسی و نگاره های ایرانی از یک سو تا بنگاله و از سوی دیگر تا دربار سلاطین عثمانی سفرکرد. به طرح پارچه ها راه یافت و تا جبه ی صدارت امیرکبیر و تاج کیانی فتحعلی شاه به نشان فرهنگ ایرانی بالا رفت. در کشمیرهند همچون جلفای اصفهان شکل ها و رنگ های گونه گون به خود گرفت و هر خانواده بته جقه ی خود را بر ترمه ها نقش می زد. استعمار پیر طرح بته را با شال کشمیر به اسکاتلند برد، در آن جا آن را به ماشین های بافندگی سپرد و نام شهر خود را – پیزلی- بر درخت خمیده ی زرتشت نهاد. شالبافان پیش از این ثروتمند کشمیری به خاک سیاه نشستند و شاهان قاجار ماهوت انگلیسی را به ترمه ی اصفهان برتری دادند

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد
دل شوریده ی ما را به بو درکار می آورد
من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم
که هر گل کزغمش بشکفت محنت بار می آورد
در زمان ما که هنرمندان ایرانی در هر سرزمینی که باشند از هنر سرشار سرزمین مادری همچنان تغذیه می کنند این طرح ها و درونمایه ها را در کارهای خود وارد می کنند و کیفیت زیبایی شناسانه ی تازه ای به هنر خود می بخشند. اگر امروز خط نوشته های پارسی بر چاپ های لباس نیما بهنود نشسته اند به زمانی دور و در دوره ی رودکی خط کوفی که درشرق و در خراسان به اوج ظرافت رسیده بود و نوع تزیینی آن – خط کوفی گلدار- در معماری و در تزیینات ظرف های سفالی و فلزی به کار می رفت به طرح های پارچه های زیبای ایرانی هم راه یافت. می توان تصور کرد ابوریحان بیرونی را که درگفتگو با پورسینا نیم نگاهی به سرآستین زیبا و خطنگاری شده ی اندیشمند و پزشک جوان می اندازد. سال، از سالهای آغازین هزاره ی دوم میلادی است و ابونصرفارابی و رودکی شاعر، نیم سده ای است که در خاک خفته اند. شاید نقش جامه های آن دو بزرگ هم با خطوط کوفی ویا با ترنجی هایی ساسانی آذین بسته بوده باشد
نمی دانیم این نقش ها چه تاثیری بر نغمه های ساز رودکی یا فارابی داشته اند. نمی دانیم آیا نغمه های باربد و خسروانی به شعر رودکی وزن داده اند و یا شعر رودکی وزن این نغمه ها را به روز کرده است. می دانیم اما می دانیم سرو زرتشت همچنان سرخم می کند در برابر آنچه تنیده است زجان و بافته است زدل اگرش بادصبا هم به خیالی نوزد

Wednesday, October 10, 2007

نام: آل اینجو


حافظ شاعر قرن هشتم است. همین اندازه اطلاعات تاریخی درباره ی حافظ برای بیشتر ما ایرانی ها بسنده است. انگار برای خواندن شعر حافظ و لذت بردن از آن نیازی به زندگی و وضعیت سیاسی و اجتماعی دوران او نداریم. این یکی از بهترین نمونه ها برای نبودن نگاه تاریخی در اندیشه ی ایرانی است. حافظ کسی است که دیوان حافظ را نوشته و گاهی وقت ها چهره اش با دستاری بر سر، روی جلد یا برگ یکم نسخه ای از دیوان حافظ نقاشی شده. حافظ، حافظ است؛ موجودیتی بی تاریخ، بی زمان و همیشگی است؛ همگانی است؛ حجت است؛ محترم است- البته به جز برای برخی روشنفکرها
تیموریان و چنگیزیان و سامانیان و ساسانیان را همه کس می شناسد به نام و نه لزومن به تاریخ. پیشینی وپسینی آن ها را نسبت به هم کمتر کسی می داند. تاریخ ایران چندان هم تاریخ نیست. می دانم قاجار این آخرها بود و معمولن هرچه لعن و نفرین است بر سلسله ی قاجار است ولی کمتر می دانیم که همین قاجار یکی از با ثبات ترین و پر دوام ترین سلسله های حکومتی ایران زمین است. قاجار بود و صفوی و سامانی و یک سری از این ها. ولی حافظ کجا بود؟ قجر نبود که اگر بود لعنت بر او بود... صفوی را نمی دانم ... ساسانی هم که نیست اگر چه از نظر ارج و حرمت برای ایرانی هم ارز کورش هخامنشی است. دیروز کسی، شاید مراد، بود که می گفت حافظ در دوره ی آل اینجو و بعد هم دوره با مظفریان می زیسته! آل مظفر و آل اینجو ! این دو را دیگر نشنیده بودم. چه اندازه تاریخ ایران ویج دراز است و چه تعداد شاه و شاهنشاهی و سلسله و دودمان داشته
باری حافظ به دوران شاه شیخ ابواسحاق اینجو می زیسته و سپستر به دوران شاه مبارزالدین مظفر و فرزندش شاه شجاع. و این دو از دودمان های ملوک الطوایفی پس از ایلخانان مغول تا تیموریان است که بر شیراز و فارس و کرمان فرمان می راندند
نمی دانم ولی می اندیشم تاریخ به عنوان یک خط پیوسته ی هدفمند که آغازی و انجامی دارد بخشی از اندیشه ی اروپایی "غربی" است. تاریخیت و تکامل تاریخی و اوتوپیاها بیشتر در نگاه دانشگاهی (آکادمیک) غربی حضور دارند و باز ریشه در ادیان سامی دارند تا در دبستان ها و آیین های آسیایی و در اندیشه ی ایرانی. نمی دانم و باز می اندیشم شاید نبود تاریخ خطی یا دست کم کمرنگ بودن آن، بخشی از گذشته را معاصر می کند. شاید اصلن همین نگاه جزمی تاریخی آفت اندیشه است که می بینیم هیچ جا قرار نمی گیرد؛ دیروز فرویدیسم، بعد استروکتروالیسم، سپس پست استروکتروالیسم، سپس تر لاکانیسم، پست مدرنیسم، فمینیسم و
حافظ با ماست، معاصر ماست، حافظ آل اینجو مال تاریخ است، از ما نیست. زنده نیست. به درد کار دانشگاهی می خورد. واژه شماری و کشف قاعده ها و علت ها و بعد طبقه بندی و قفسه بندی و غیره. ولی بیایید یک کاری کنیم. بیایید ببینیم حافظ آل اینجو با چه کسانی معاصر بوده است و با کدام یک از این معاصرها هم صحبت و در داد و ستد فکری. بیایید ببینیم می توانیم دوستان و هم صحبتان حافظ را هم معاصر کنیم. سربداران و آل اینجو تقریبن همدوره اند. آن یکی بر خراسان پس از مغول فرمان می رانده و این دیگری بر فارس و کرمان و عراق . ظاهرن خواجوی کرمانی یک نسل از حافظ بزرگتر بوده و می شده است که حتا هم صحبت بوده باشند در شیراز. و گویا حافظ از سبک خواجو بسیار تاثیر گرفته است. من امروز و در این لحظه هیچ شعری از خواجو به خاطر ندارم و از نوشتن همین جمله افسوس می خورم. عبید زاکانی هم در همان زمان حافظ در شیراز و در دربار اینجویان بوده است. ابن یمین شاعر سربداران نیز می توانسته است بر اندیشه ی حافظ تاثیر بگذارد. همه این ها فرض است. اما بیایید فرض کنیم. نیرنگ تاریخ باشد برای بوش پسر و سارکوزی و بقیه. تصور کنید در عمارتی زیبا در باغی با صفا در شیراز به میهمانی ای می رویم که حافظ میانسال و خواجوی سالخورده هم در آنند. چه باغی با جویباری از شعر. زبان زیبای پارسی در اوج و تغزل جاری. پژوهشگران بزرگی چون فروزانفر و معین و دیگران صدها و هزارها صفحه نوشتند و پدران ما در کتابخانه ها رهاشان کردند و ماهم به کتابخانه نرفتیم. می دانم؛ می دانیم؛ آسان نبود. هنوز هم نیست. بیایید غبار از این نام ها بگیریم. تاریخ ما آنقدرها هم ازلی-ابدی نیست. بهزاد بزرگترین نقاش ایران و شاید همه ی خاورزمین درست هم دوره ی لئوناردو داوینچی بزرگترین نقاش رنسانس و "غرب" بوده. دکارت و ملاصدرا هم دوره اند. و شاید ما و کیارستمی و تولستوی و بوعلی سینا هم

چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
همیشه پیشه ی من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم