حافظ شاعر قرن هشتم است. همین اندازه اطلاعات تاریخی درباره ی حافظ برای بیشتر ما ایرانی ها بسنده است. انگار برای خواندن شعر حافظ و لذت بردن از آن نیازی به زندگی و وضعیت سیاسی و اجتماعی دوران او نداریم. این یکی از بهترین نمونه ها برای نبودن نگاه تاریخی در اندیشه ی ایرانی است. حافظ کسی است که دیوان حافظ را نوشته و گاهی وقت ها چهره اش با دستاری بر سر، روی جلد یا برگ یکم نسخه ای از دیوان حافظ نقاشی شده. حافظ، حافظ است؛ موجودیتی بی تاریخ، بی زمان و همیشگی است؛ همگانی است؛ حجت است؛ محترم است- البته به جز برای برخی روشنفکرها
تیموریان و چنگیزیان و سامانیان و ساسانیان را همه کس می شناسد به نام و نه لزومن به تاریخ. پیشینی وپسینی آن ها را نسبت به هم کمتر کسی می داند. تاریخ ایران چندان هم تاریخ نیست. می دانم قاجار این آخرها بود و معمولن هرچه لعن و نفرین است بر سلسله ی قاجار است ولی کمتر می دانیم که همین قاجار یکی از با ثبات ترین و پر دوام ترین سلسله های حکومتی ایران زمین است. قاجار بود و صفوی و سامانی و یک سری از این ها. ولی حافظ کجا بود؟ قجر نبود که اگر بود لعنت بر او بود... صفوی را نمی دانم ... ساسانی هم که نیست اگر چه از نظر ارج و حرمت برای ایرانی هم ارز کورش هخامنشی است. دیروز کسی، شاید مراد، بود که می گفت حافظ در دوره ی آل اینجو و بعد هم دوره با مظفریان می زیسته! آل مظفر و آل اینجو ! این دو را دیگر نشنیده بودم. چه اندازه تاریخ ایران ویج دراز است و چه تعداد شاه و شاهنشاهی و سلسله و دودمان داشته
باری حافظ به دوران شاه شیخ ابواسحاق اینجو می زیسته و سپستر به دوران شاه مبارزالدین مظفر و فرزندش شاه شجاع. و این دو از دودمان های ملوک الطوایفی پس از ایلخانان مغول تا تیموریان است که بر شیراز و فارس و کرمان فرمان می راندند
نمی دانم ولی می اندیشم تاریخ به عنوان یک خط پیوسته ی هدفمند که آغازی و انجامی دارد بخشی از اندیشه ی اروپایی "غربی" است. تاریخیت و تکامل تاریخی و اوتوپیاها بیشتر در نگاه دانشگاهی (آکادمیک) غربی حضور دارند و باز ریشه در ادیان سامی دارند تا در دبستان ها و آیین های آسیایی و در اندیشه ی ایرانی. نمی دانم و باز می اندیشم شاید نبود تاریخ خطی یا دست کم کمرنگ بودن آن، بخشی از گذشته را معاصر می کند. شاید اصلن همین نگاه جزمی تاریخی آفت اندیشه است که می بینیم هیچ جا قرار نمی گیرد؛ دیروز فرویدیسم، بعد استروکتروالیسم، سپس پست استروکتروالیسم، سپس تر لاکانیسم، پست مدرنیسم، فمینیسم و
حافظ با ماست، معاصر ماست، حافظ آل اینجو مال تاریخ است، از ما نیست. زنده نیست. به درد کار دانشگاهی می خورد. واژه شماری و کشف قاعده ها و علت ها و بعد طبقه بندی و قفسه بندی و غیره. ولی بیایید یک کاری کنیم. بیایید ببینیم حافظ آل اینجو با چه کسانی معاصر بوده است و با کدام یک از این معاصرها هم صحبت و در داد و ستد فکری. بیایید ببینیم می توانیم دوستان و هم صحبتان حافظ را هم معاصر کنیم. سربداران و آل اینجو تقریبن همدوره اند. آن یکی بر خراسان پس از مغول فرمان می رانده و این دیگری بر فارس و کرمان و عراق . ظاهرن خواجوی کرمانی یک نسل از حافظ بزرگتر بوده و می شده است که حتا هم صحبت بوده باشند در شیراز. و گویا حافظ از سبک خواجو بسیار تاثیر گرفته است. من امروز و در این لحظه هیچ شعری از خواجو به خاطر ندارم و از نوشتن همین جمله افسوس می خورم. عبید زاکانی هم در همان زمان حافظ در شیراز و در دربار اینجویان بوده است. ابن یمین شاعر سربداران نیز می توانسته است بر اندیشه ی حافظ تاثیر بگذارد. همه این ها فرض است. اما بیایید فرض کنیم. نیرنگ تاریخ باشد برای بوش پسر و سارکوزی و بقیه. تصور کنید در عمارتی زیبا در باغی با صفا در شیراز به میهمانی ای می رویم که حافظ میانسال و خواجوی سالخورده هم در آنند. چه باغی با جویباری از شعر. زبان زیبای پارسی در اوج و تغزل جاری. پژوهشگران بزرگی چون فروزانفر و معین و دیگران صدها و هزارها صفحه نوشتند و پدران ما در کتابخانه ها رهاشان کردند و ماهم به کتابخانه نرفتیم. می دانم؛ می دانیم؛ آسان نبود. هنوز هم نیست. بیایید غبار از این نام ها بگیریم. تاریخ ما آنقدرها هم ازلی-ابدی نیست. بهزاد بزرگترین نقاش ایران و شاید همه ی خاورزمین درست هم دوره ی لئوناردو داوینچی بزرگترین نقاش رنسانس و "غرب" بوده. دکارت و ملاصدرا هم دوره اند. و شاید ما و کیارستمی و تولستوی و بوعلی سینا هم
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
همیشه پیشه ی من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
تیموریان و چنگیزیان و سامانیان و ساسانیان را همه کس می شناسد به نام و نه لزومن به تاریخ. پیشینی وپسینی آن ها را نسبت به هم کمتر کسی می داند. تاریخ ایران چندان هم تاریخ نیست. می دانم قاجار این آخرها بود و معمولن هرچه لعن و نفرین است بر سلسله ی قاجار است ولی کمتر می دانیم که همین قاجار یکی از با ثبات ترین و پر دوام ترین سلسله های حکومتی ایران زمین است. قاجار بود و صفوی و سامانی و یک سری از این ها. ولی حافظ کجا بود؟ قجر نبود که اگر بود لعنت بر او بود... صفوی را نمی دانم ... ساسانی هم که نیست اگر چه از نظر ارج و حرمت برای ایرانی هم ارز کورش هخامنشی است. دیروز کسی، شاید مراد، بود که می گفت حافظ در دوره ی آل اینجو و بعد هم دوره با مظفریان می زیسته! آل مظفر و آل اینجو ! این دو را دیگر نشنیده بودم. چه اندازه تاریخ ایران ویج دراز است و چه تعداد شاه و شاهنشاهی و سلسله و دودمان داشته
باری حافظ به دوران شاه شیخ ابواسحاق اینجو می زیسته و سپستر به دوران شاه مبارزالدین مظفر و فرزندش شاه شجاع. و این دو از دودمان های ملوک الطوایفی پس از ایلخانان مغول تا تیموریان است که بر شیراز و فارس و کرمان فرمان می راندند
نمی دانم ولی می اندیشم تاریخ به عنوان یک خط پیوسته ی هدفمند که آغازی و انجامی دارد بخشی از اندیشه ی اروپایی "غربی" است. تاریخیت و تکامل تاریخی و اوتوپیاها بیشتر در نگاه دانشگاهی (آکادمیک) غربی حضور دارند و باز ریشه در ادیان سامی دارند تا در دبستان ها و آیین های آسیایی و در اندیشه ی ایرانی. نمی دانم و باز می اندیشم شاید نبود تاریخ خطی یا دست کم کمرنگ بودن آن، بخشی از گذشته را معاصر می کند. شاید اصلن همین نگاه جزمی تاریخی آفت اندیشه است که می بینیم هیچ جا قرار نمی گیرد؛ دیروز فرویدیسم، بعد استروکتروالیسم، سپس پست استروکتروالیسم، سپس تر لاکانیسم، پست مدرنیسم، فمینیسم و
حافظ با ماست، معاصر ماست، حافظ آل اینجو مال تاریخ است، از ما نیست. زنده نیست. به درد کار دانشگاهی می خورد. واژه شماری و کشف قاعده ها و علت ها و بعد طبقه بندی و قفسه بندی و غیره. ولی بیایید یک کاری کنیم. بیایید ببینیم حافظ آل اینجو با چه کسانی معاصر بوده است و با کدام یک از این معاصرها هم صحبت و در داد و ستد فکری. بیایید ببینیم می توانیم دوستان و هم صحبتان حافظ را هم معاصر کنیم. سربداران و آل اینجو تقریبن همدوره اند. آن یکی بر خراسان پس از مغول فرمان می رانده و این دیگری بر فارس و کرمان و عراق . ظاهرن خواجوی کرمانی یک نسل از حافظ بزرگتر بوده و می شده است که حتا هم صحبت بوده باشند در شیراز. و گویا حافظ از سبک خواجو بسیار تاثیر گرفته است. من امروز و در این لحظه هیچ شعری از خواجو به خاطر ندارم و از نوشتن همین جمله افسوس می خورم. عبید زاکانی هم در همان زمان حافظ در شیراز و در دربار اینجویان بوده است. ابن یمین شاعر سربداران نیز می توانسته است بر اندیشه ی حافظ تاثیر بگذارد. همه این ها فرض است. اما بیایید فرض کنیم. نیرنگ تاریخ باشد برای بوش پسر و سارکوزی و بقیه. تصور کنید در عمارتی زیبا در باغی با صفا در شیراز به میهمانی ای می رویم که حافظ میانسال و خواجوی سالخورده هم در آنند. چه باغی با جویباری از شعر. زبان زیبای پارسی در اوج و تغزل جاری. پژوهشگران بزرگی چون فروزانفر و معین و دیگران صدها و هزارها صفحه نوشتند و پدران ما در کتابخانه ها رهاشان کردند و ماهم به کتابخانه نرفتیم. می دانم؛ می دانیم؛ آسان نبود. هنوز هم نیست. بیایید غبار از این نام ها بگیریم. تاریخ ما آنقدرها هم ازلی-ابدی نیست. بهزاد بزرگترین نقاش ایران و شاید همه ی خاورزمین درست هم دوره ی لئوناردو داوینچی بزرگترین نقاش رنسانس و "غرب" بوده. دکارت و ملاصدرا هم دوره اند. و شاید ما و کیارستمی و تولستوی و بوعلی سینا هم
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
همیشه پیشه ی من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
6 comments:
با خواندن و فكر در مورد تاريخ مخصوصن معاصر و ديدن مكان ها با داستان مربوطشون بسيار موافقم اما همانطور كه درس تاريخ دوره مدرسه ما پر از تحريف بود بايد آگاه بود كه هميشه منابع اصلي در ايران. زيرزميني بوده و هست.و براي رسيدن به نظر قابل اعتماد بايد به ميزان زياد مراجع متفاوت رو ديد..اگر ما رابطه مرگ و تبعيد و مهاجرت اكثر متفكرانمون رو از ميرداماد وحلاج و دراويش نقطويون گرفته تا شيخ سرخپوش و قره العين و فردوسي
... با امروز و تكسواري فقه نفهميم نميتونيم تحليل كنيم كه چرا پله هائ تفكر منظم بالا نرفته.....به نظر من تاريخ فكري ما پر از سوراخه كه براي پر كردنش بايد دنبال شخصيت هاي خاص و مساله دار گشت كسانيكه حرف و عملشون درتاريخ يكي بوده.. دقيقن بايد بتونيم خلاف عرف هم فكر كنيم...ما سنت پنهاني در مقابل تفكر فلج كننده مذهبي داريم ولي خوب نمي شناسيمش...براي
من اين نقطه قوت تاريخي ماست...ما به يك دوره روشنگري احتياج داريم كه بتونيم كارهائ بهار، عشقئ و متفكراني كه باعث ظهور مصدق شدن رو درك كنيم و يك دوره عقلانئ به تاريخ اضافه كنيم...من با مدرنيته و پست مدرنيته و اينا كاري ندارم ما راه منطقي و خاص خودمون بايد بريم ....
دوست عزیزم
من هم دقیقن همین را گفتم. می گویم که بیایید این نام ها را از مغاک فراموشی بیرون بکشیم و زنده کنیم و با اندیشه هاشان گفت و گو کنیم. اما این گفت وگو را نه در پرتو "ایسم" های کسالت آور که زیر چراغ اندیشه ی ایرانی پی بگیریم و از این انتظار فرج مدرنیته دست بشوییم ، ملاک و معیار را به خانه برگردانیم و همه این ها را با سرور انجام دهیم نه با حب و بغض (مثلن نسبت به فقه) که تاریخ را هر که بنویسد اعتماد را نشاید
سيامك نازنينم...ناراحتي از آنجايي ناشي ميشه كه ٩٩ درصد متفكران ما كه وظيفه فكركردن جامعه بر دوششونه كشته يا تبعيد يا زنداني و متواريند.چرا؟.همون حافظ ميدوني خيلي بيش از يك ديوان داشته..كي به غير اززاهد و داروغه با حافظ مشكل داره؟ .در طول تاريخ اين عجيب نيست؟ ...براي همين به قول تو هر كي تاريخ مينويسه مورده شكه اما شايد دقيقن بايد تيكه پاره ها از گوشه و كنار جمع شن تا به ما تصوير بدن.اين بي علاقگي به تاريخ بدليل بي منطق بودن تاريخ هاي رسميه ماست..خودم شخصن از تاريخ خوندن در ايران هيچ چيز نمي فهميدم..چون دلايل پاك شده فقط شرح وقايعه كه بايد مو به مو حفظ كنيم!..ببين ما حتي نمي دونيم كه حمله مغول بدليل شاخ و شانه كشيدن بازرگانان مرزي نبوده...بدليل تحريك خليفه بوده كه از استقلال ايرانيها مي ترسيده... و الا چرا كسي از مسلمين به حمايت ما برنخاست... مشروطه بدليل حلول تفكرات سكولار جدايي دين از سياست خواست عدليه يعني قانون فراتر از شرع.. از درون جامعه فكري نه صرفن غربي.. مشروطه است.ببين اقايان علما چه زوزايي بر پا كردن...در نهايتم به حكومتشون رسيدن...من اينو با بغض! نميگم ولي با ديد منطقي مي شه فهميد چطوري ما از آزادي فكرئ در مورد دلايل اصلي اتفاقات كه لازمه آفرينش هنر...علم...زندگي سالم در تاريخ خودمونه دور شديم. و گيج مي زنيم..و تا وقتي منطقي فكر نكنيم در انفعاليم....بسيار موافقم وقتي ميگي با ايسم نبايد بخواهيم خودمون بفهميم...البته خارج از موضوع بگم كه براي من اعلاميه حقوق بشر جهانيه.جزء ايسم ها نيست..كه البته آمريكا امضاش نكرده خيالتون راحت...منظورم اينه كه هر پديده اي هم كه شامل همه انسانها باشه براي من ايراني هم هست..مثل بند بند اعلاميه حقوق بشر..براي من دليل منطقي يعني شور و سرور و از همه مهم تر اميد...اين تارنماي آقاي محمد قائد بامزست...:www.mGhaed.com
دوست زبردست،
ممکنه با بخشی از نظرت موافق باشم ولی با کلیت آن چه نوشتی هیچ هم حسی ندارم. قیدهای 99 درصد و بندبند و ...همان اندازه نادقیق اند که شرح کلی رخدادهای تاریخی. توجه داشته باش که یکی از راه های مبری نشان دادن خود از صفتی نسبت دادن آن به دیگران است. اگر یک منبع تاریخی همه ی منابع را زیر سوال برده اول خودش را زیر سوال ببر. به شور و اشتیاقت آفرین می گم.
يه جوابه سر راست براى سؤال چرا حافظ معاصر ماست اينه كه چون از نظر اجتماعى-سياسى يك قدم از دوران حافظ طبق آنچه درديوانش ازاوضاع تصوير ميكنه پيش تر نيامديم.حالا اين يعنى حافظ معاصره يا ما تخت گاز به سمت دوران نوسنگى در حركتيم؟
اينم از معاشرين حافظ كه بطور اتفاقى در احوالات شاه نعمت الله ولى ديدم!:
Shah Nematollah Vali went with his family from Samargand to Hirat, to Meshed, and finally to Yazd; in this city he spent 5 years and built a Khanegah and received the important personages of Sufism like “Mowlana Sharafodin Ali Yazdi”, “Khajeh Sainedin Ali Tarkeh Esfahni” and “Sheikh Shamsodin Hafiz”, famous poet of Shiraz.
Hafez stayed near Shah for 2 years and composed very beautiful poems about Shah and his Khanegah.
http://icchome.org/main/shah_bio.aspx
Post a Comment