باراول نازی بود که می گفت فلانی، که از قضا خیلی هم معروفه، تمام نامه هایش را برای ثبث در تاریخ می نوشته. اکتاویو پاز در کودکان آب و گل، صحبت از زمان تاریخی نزد "غربی " ها و زمان اسطوره ای نزد "شرقی " ها می کند. بهزاد هم چپ و راست می گفت، "غربی ها میگند وقت طلاست؛ اونوقت ما..." . پروست هم که از قضا خودش غربیه همه اش شرح بطالت ها و اوقات فراغتش را نوشته
"وقت طلاست"، شکی نیست. ولی این نمی تواند توجیهی باشد برای ترویج "عملگرایی" غربی. و منظورم دقیقن از این نوع "عملگرایی" خودکشی، دیگری کشی، طبیعت کشی برای "پیشرفت" هست. و پیشرفت هم که هرکاریش کنیم مربوط به "غربه" و مثبت! "وقت طلاست" و درست برای همین پروست تمام وقتش را گذاشته برای نوشتن از روزهای درازی از عمرش که در آن ها چیزی نمی نوشته
می بینید هرچه می کوشم که دوگانه های "غرب-شرق" و "سنت- مدرنیته" را دور بزنم باز در میانه ی بحث از راه می رسند. ولی یک روز وسط امتحان "تاریخ هنرهای پارچه ای" از نقد استعمار و تاریخ استعمارگری که بسیار مورد علاقه ی استادمان بود استفاده کردم و تفکر غالب "غربی" را که برپایه ی طبقه بندی کردن همه چیزدرسنجش با "غرب" شکل گرفته بهانه کردم و تا آن جا پیش رفتم که تاریخ را اساسن پدیده ای غربی دانستم که کشورهای غیرغربی – به کاربردن واژه ی کلی "شرق" دراین درس نمره ی منفی داشت البته به خاطر گل روی ادوارد سعید – به اجبار و در رقابت با یکدیگر برای "غربی شدن" به تاریخ سازی و افتخارجمع کردن افتاده اند
همه ی این ها را نوشتم که بگویم که نوشتن برای ثبت در تاریخ بس است! تاریخ هم دیگر بس است! بنویسیم تا دوستانمان بخوانند. بنویسیم تا هم محله ای هایمان – اگرهنوز محله ای وجود داشته باشد- بخوانند و تا شبی زیبا با صدای محکم و دلنشین روخوانی دوستی درجمع یاران آراسته شود. تا هنر دوباره برای زندگی آفریده شود، نه برای موزه ها، نه برای ثبت درتاریخ
هنر میرا یا "افیمیرال آرتز" این روزها خیلی طرفدار دارد. هنرمندان اکثرن جوان با شور و شوق به خلق این نوع آثار میرا که معمولن با پسمانده ها ی اشیای روزمره و خرده ریزها درست می شوند می پردازند. بعد از آن ها عکس و فیلم تهیه می کنند و رهایشان می کنند تا خود به خود "نابود" شوند و یا اثر را جمع می کنند. بعد فیلم و عکس را برای ثبت در تاریخ به موزه ها می فرستند
تصور کنید شبی بهاری را که در حیاطی پرگل در میان دوستان نشسته اید و یکی از یاران متن زیبایی را که نوشته از رو می خواند. بعد همه به فکر می رویم و یا یاد و خاطره ای زنده می شود و صحبت از زیبایی ها به میان می آید. تصور نکنید که باید فورن متن دوستمان را نقد کنیم. تصور نکنید باید برمبنای این متن بلافاصله دوستمان را تحلیل روانکاوانه کنیم. یک لحظه تصور کنید آیا راست نمی گفت ژان ژاک روسو که ما همه دچار بیماری تمدن شده ایم و امروز بعد از گذشت دویست و اندی سال از زمان روسو- امان از تاریخ!- این بیماری بدجوری دامنمان را گرفته
"وقت طلاست"، شکی نیست. ولی این نمی تواند توجیهی باشد برای ترویج "عملگرایی" غربی. و منظورم دقیقن از این نوع "عملگرایی" خودکشی، دیگری کشی، طبیعت کشی برای "پیشرفت" هست. و پیشرفت هم که هرکاریش کنیم مربوط به "غربه" و مثبت! "وقت طلاست" و درست برای همین پروست تمام وقتش را گذاشته برای نوشتن از روزهای درازی از عمرش که در آن ها چیزی نمی نوشته
می بینید هرچه می کوشم که دوگانه های "غرب-شرق" و "سنت- مدرنیته" را دور بزنم باز در میانه ی بحث از راه می رسند. ولی یک روز وسط امتحان "تاریخ هنرهای پارچه ای" از نقد استعمار و تاریخ استعمارگری که بسیار مورد علاقه ی استادمان بود استفاده کردم و تفکر غالب "غربی" را که برپایه ی طبقه بندی کردن همه چیزدرسنجش با "غرب" شکل گرفته بهانه کردم و تا آن جا پیش رفتم که تاریخ را اساسن پدیده ای غربی دانستم که کشورهای غیرغربی – به کاربردن واژه ی کلی "شرق" دراین درس نمره ی منفی داشت البته به خاطر گل روی ادوارد سعید – به اجبار و در رقابت با یکدیگر برای "غربی شدن" به تاریخ سازی و افتخارجمع کردن افتاده اند
همه ی این ها را نوشتم که بگویم که نوشتن برای ثبت در تاریخ بس است! تاریخ هم دیگر بس است! بنویسیم تا دوستانمان بخوانند. بنویسیم تا هم محله ای هایمان – اگرهنوز محله ای وجود داشته باشد- بخوانند و تا شبی زیبا با صدای محکم و دلنشین روخوانی دوستی درجمع یاران آراسته شود. تا هنر دوباره برای زندگی آفریده شود، نه برای موزه ها، نه برای ثبت درتاریخ
هنر میرا یا "افیمیرال آرتز" این روزها خیلی طرفدار دارد. هنرمندان اکثرن جوان با شور و شوق به خلق این نوع آثار میرا که معمولن با پسمانده ها ی اشیای روزمره و خرده ریزها درست می شوند می پردازند. بعد از آن ها عکس و فیلم تهیه می کنند و رهایشان می کنند تا خود به خود "نابود" شوند و یا اثر را جمع می کنند. بعد فیلم و عکس را برای ثبت در تاریخ به موزه ها می فرستند
تصور کنید شبی بهاری را که در حیاطی پرگل در میان دوستان نشسته اید و یکی از یاران متن زیبایی را که نوشته از رو می خواند. بعد همه به فکر می رویم و یا یاد و خاطره ای زنده می شود و صحبت از زیبایی ها به میان می آید. تصور نکنید که باید فورن متن دوستمان را نقد کنیم. تصور نکنید باید برمبنای این متن بلافاصله دوستمان را تحلیل روانکاوانه کنیم. یک لحظه تصور کنید آیا راست نمی گفت ژان ژاک روسو که ما همه دچار بیماری تمدن شده ایم و امروز بعد از گذشت دویست و اندی سال از زمان روسو- امان از تاریخ!- این بیماری بدجوری دامنمان را گرفته
1 comment:
Couldn't agree more...
Post a Comment