ناتوان بودم از ديدن چيزي كه پيش تر مطالعه ميلش را در دلم زنده نكرده بود، چيزي را كه خودم پيشاپيش طرحش را در ذهنم نكشيده بودم و سپس نمي خواستم با واقعيت تطبيقش دهم. چه بسياربارها ناتوان مانده بودم از تمركز توجهم بر چيزها و آدم هايي كه سپس، زماني كه تصويرشان را هنرمندي در خلوت تنهايي ام به من ارائه مي كرد آماده بودم فرسنگ ها بپيمايم و زندگي ام را به خطر بيندازم تا دوباره پيدايشان كنم! آنگاه تخيلم به كار مي اقتاد، به نقاشي مي پرداخت. و چيزي را كه سال پيش در برابرش به خميازه افتاده بودم اين بار پيشاپيش به چشم مي ديدم و دلم آن را مي خواست و با اضطراب با خود مي گفتم: " آيا واقعن ديدنش محال است؟ براي ديدنش از چه چيزها كه نخواهم گذشت1
و این گونه بود که من به جستجوی چیزی شبیه به یک تئوری یکپارچه ی هنر ایرانی در موزه ها و نمایشگاه ها و کوچه های پایتخت می گشتم و در برخورد با فرهیختگان پیوسته سراغ چنین اندیشه ای را می گرفتم. و دریغادریغ که کسی به ایران ویج و به هنرش باور نداشت. به تاریخ نگاهی دیگر انداختم و مانند همیشه درسی نگرفتم. که هم تاریخ و هم تئوری های هنری همگی برساخته ی سخن استعمارگرایند و هرکوششی در این راه جز با پذیرش این سخن یا فرزند خوشنامش سخن پسااستعماری میسر نمی شود. دوباره و این بار با چشمانی بازتر دیدم که همگی، تصورمان از زندگی را زندگی می کنیم و زندگی همیشه جای دیگر است. پس به جای دیگر رفتم؛ به عمارت بادگیر و تالار آینه... موزه ی رضا عباسی که تنها دو نگاره از نقاشی های رضا عباسی را نمایش می داد... و موزه ها و نمایشگاه ها و ساختمان های خراب و نیمه خراب ... هم بود و هم نبود
دانستم که هست چون که ساختمان با شکوه و زیبای موزه ی هنرهای معاصر هنوز بر سینه ی پایتخت بیدار است. که هنوز باغی هست با ساختمانی کهنه و درحال مرمت که چند صباحی است که پناه انجمن خوشنویسان است. که باغی دیدم از هنر با عمارتی که با ذوق و دقت بازسازی شده بود و از قناتی که از پسش می گذشت جویباری فیروزه ای در میانه ی باغ جاری بود. تا اگر جوان ایرانی را خلوت انس و قهوه خانه ای آرزوست چشمانش نیز به آنچه اثر هنری خوانند گشوده شود. هنوز خشت ها و آجرهایی هستند که زشتی معاصر بودن نیالوددشان. که هنوز رستم از شاهنامه نرفته است و هنوز آخر شاهنامه خوش است
پهلوانانی دیدم: شهرام، پژوهشگری که کنج امن پژوهش را به هیچ کافه و قهوه ی روشنفکرانه ای نمی فروشد؛ بهرام، نقاش نامدار که با اعتماد به نفسی شگفت آور برای بار هزارم تکرار کرد: "دوکار در نقاشی بیهوده است: یکی پرسپکتیو و دیگری تلاش برای ایجاد توهم سه بعدی در فضای دو بعدی!"؛ علیرضا، سید نویسندگان ماهور که سال ها پژوهش و نظم در آموختن از او یلی ساخته وزین که کمتر روشنفکری هماورد اوست
باری این همه دستمایه های کمی نیست و اگر با اندک امروز بتوان چیزی ساختن، بر ساخته ی این ساخته بسیار بتوان ساختن
و این گونه بود که من به جستجوی چیزی شبیه به یک تئوری یکپارچه ی هنر ایرانی در موزه ها و نمایشگاه ها و کوچه های پایتخت می گشتم و در برخورد با فرهیختگان پیوسته سراغ چنین اندیشه ای را می گرفتم. و دریغادریغ که کسی به ایران ویج و به هنرش باور نداشت. به تاریخ نگاهی دیگر انداختم و مانند همیشه درسی نگرفتم. که هم تاریخ و هم تئوری های هنری همگی برساخته ی سخن استعمارگرایند و هرکوششی در این راه جز با پذیرش این سخن یا فرزند خوشنامش سخن پسااستعماری میسر نمی شود. دوباره و این بار با چشمانی بازتر دیدم که همگی، تصورمان از زندگی را زندگی می کنیم و زندگی همیشه جای دیگر است. پس به جای دیگر رفتم؛ به عمارت بادگیر و تالار آینه... موزه ی رضا عباسی که تنها دو نگاره از نقاشی های رضا عباسی را نمایش می داد... و موزه ها و نمایشگاه ها و ساختمان های خراب و نیمه خراب ... هم بود و هم نبود
دانستم که هست چون که ساختمان با شکوه و زیبای موزه ی هنرهای معاصر هنوز بر سینه ی پایتخت بیدار است. که هنوز باغی هست با ساختمانی کهنه و درحال مرمت که چند صباحی است که پناه انجمن خوشنویسان است. که باغی دیدم از هنر با عمارتی که با ذوق و دقت بازسازی شده بود و از قناتی که از پسش می گذشت جویباری فیروزه ای در میانه ی باغ جاری بود. تا اگر جوان ایرانی را خلوت انس و قهوه خانه ای آرزوست چشمانش نیز به آنچه اثر هنری خوانند گشوده شود. هنوز خشت ها و آجرهایی هستند که زشتی معاصر بودن نیالوددشان. که هنوز رستم از شاهنامه نرفته است و هنوز آخر شاهنامه خوش است
پهلوانانی دیدم: شهرام، پژوهشگری که کنج امن پژوهش را به هیچ کافه و قهوه ی روشنفکرانه ای نمی فروشد؛ بهرام، نقاش نامدار که با اعتماد به نفسی شگفت آور برای بار هزارم تکرار کرد: "دوکار در نقاشی بیهوده است: یکی پرسپکتیو و دیگری تلاش برای ایجاد توهم سه بعدی در فضای دو بعدی!"؛ علیرضا، سید نویسندگان ماهور که سال ها پژوهش و نظم در آموختن از او یلی ساخته وزین که کمتر روشنفکری هماورد اوست
باری این همه دستمایه های کمی نیست و اگر با اندک امروز بتوان چیزی ساختن، بر ساخته ی این ساخته بسیار بتوان ساختن
1مارسل پروست/ در جستجوی زمان از دست رفته
No comments:
Post a Comment