پیشتر از گرفتاریی که با قضیه ی سنت- مدرنیته دارم صحبت کرده ام؛ به زمانی که کمتر روشنفکر و منتقد و نویسنده ای اگر نقطه ی شروع بحثش با دوگانه ی سنت – مدرنیته نباشد حتمن برای تحکیم و گسترش نظراتش گریزی به این موضوع می زند. به زبان ساده، امروز صحبت از این موضوع به یک مد روشنفکری تبدیل شده. تقریبن همه ی این منتقدها خودشان را در جبهه ی مدرنیته می بینند و گویی طرف سنت را گرفتن رفتن به جبهه ی اهریمن است؛ حتا در موارد بسیاری مدافعین سنت هم طوری حرف می زنند که انگار مسلح به مدرنیته هستند. اما من امروز می اندیشم که اگر در گفتگو از مدرنیته و وابستگی تنگاتنگش با گفتمان انتقادی تا حدودی منظورمان مشخص است اما در گفتگو از سنت، ملاک و معیار مشخصی نداریم و دقیقن نمی دانیم مرزهای این سنتی که در حال نقدش هستیم تا کجاست. یک نگرش رایج این است که هرچیز غیرغربی را معادل سنت می گیرند و به این ترتیب دوقطبی شرق – غرب را که دست کم در بحث های دانشگاهی کارایی اش را از دست داده هم ارز دوقطبی سنت – مدرینته می گیرند. از سوی دیگر سال های آغازین ورود مدرنیته به ایران که شاید به نام دوره ی تجددآشناتر باشد، همزمان است با پیدایش و رواج مکتب مدرنیسم در هنر، ادبیات و معماری در اروپا؛ که به دلیل همانندی این نام ها (مدرنیته، مدرنیسم، مدرنیزاسیون) معمولن این مفاهیم به جای یکدیگر به کار گرفته می شوند. بنابراین در بیشتر موارد انتخاب این دوگانه ی نا دقیق به عنوان پایه و مبنای نقد، کیفیتی شکننده به بحث می دهد
در ادامه ی کوششی که برای پایبندی به گونه ای دستگاه مختصات فکری چه در گفتگوها و چه در نقدهایی که می کنم دارم، می خواهم از دوری گزیدنم از این دوگانه ی سنت – مدرنیته دفاع کنم. چرا که از یک سو آن را به اندازه ی کافی دقیق نمی دانم و از سوی دیگر آن را همانند دامچاله ی شرق – غرب از پیش ارزشگذاری شده می بینم. نیم نگاهی به مقدمه ی کتاب شرق شناسی ادوارد سعید کافی است تا این ارزشگذاری یکسویه به نفع "غرب" و "مدرنیته" را در این دوقطبی ها ببینیم
برای این که نمونه ای داده باشم در این جا سه نقل قول می آورم
در بحثی که پیرامون مقاله ی "ویولون و مدرنیته ی ما" نوشته ی آقای رضا فرخفال درمرکز کتاب مکیک درگرفت - پیش از هرچیز بگویم که این مقاله را نوشته ای فاقد هرگونه دستگاه مختصات می دانم و نقد یک نوشته ی بدون دستگاه مرجع کاری است نشدنی چراکه به دلیل نبود این دستگاه ما هرگز نمی فهمیم که منظور نویسنده دقیقن چیست- ایشان در حاشیه ی بحث اشاره ای به علاقه ی خود به موسیقی پرویز یاحقی و برنامه ی گل ها کردند که با توجه به موضع مدافع مدرنیته ی ایشان به نظر می رسد که این سری برنامه ها را می بایست دارای بار ارزشی "مدرنیته" بدانیم و درادامه انتقادی کردند از غمگین بودن ساز لطفی در برابر ساز جلیل شهناز. ودر اینجا دریافت من این بود که موسیقی گل ها "مدرن" و موسیقی شجریان و لطفی "سنتی" است. این در حالی است که آقای شجریان در کتاب رازمانا می گوید که موسیقی لطفی سنتی است و در واقع با این اشاره شجریان به نوعی خود را مدرن می بیند. از طرف دیگر نظر دوستم مازیار این است که وقتی یک گونه ی موسیقی مثلن "برنامه ی گل ها" در طی سال های سال، صدها و صدها برنامه از آن تولید شده، این دیگر به سنت موسیقایی ما بدل شده است. با همین مثال ساده می بینیم که مرز سنت تا چه اندازه درهم و غیرقابل ترسیم است. برچسب سنت زدن بر اشخاص و سبک ها و اندیشه ها به گونه ای خود را مبرا دانستن از سنتی بودن است و بیایید بیندیشیم که شاید چنین دوگانه ای برساخته ی ذهنیتی آسان طلب و تمایزجوست. بیایید کمی مراقب دامچاله ها باشیم
در ادامه ی کوششی که برای پایبندی به گونه ای دستگاه مختصات فکری چه در گفتگوها و چه در نقدهایی که می کنم دارم، می خواهم از دوری گزیدنم از این دوگانه ی سنت – مدرنیته دفاع کنم. چرا که از یک سو آن را به اندازه ی کافی دقیق نمی دانم و از سوی دیگر آن را همانند دامچاله ی شرق – غرب از پیش ارزشگذاری شده می بینم. نیم نگاهی به مقدمه ی کتاب شرق شناسی ادوارد سعید کافی است تا این ارزشگذاری یکسویه به نفع "غرب" و "مدرنیته" را در این دوقطبی ها ببینیم
برای این که نمونه ای داده باشم در این جا سه نقل قول می آورم
در بحثی که پیرامون مقاله ی "ویولون و مدرنیته ی ما" نوشته ی آقای رضا فرخفال درمرکز کتاب مکیک درگرفت - پیش از هرچیز بگویم که این مقاله را نوشته ای فاقد هرگونه دستگاه مختصات می دانم و نقد یک نوشته ی بدون دستگاه مرجع کاری است نشدنی چراکه به دلیل نبود این دستگاه ما هرگز نمی فهمیم که منظور نویسنده دقیقن چیست- ایشان در حاشیه ی بحث اشاره ای به علاقه ی خود به موسیقی پرویز یاحقی و برنامه ی گل ها کردند که با توجه به موضع مدافع مدرنیته ی ایشان به نظر می رسد که این سری برنامه ها را می بایست دارای بار ارزشی "مدرنیته" بدانیم و درادامه انتقادی کردند از غمگین بودن ساز لطفی در برابر ساز جلیل شهناز. ودر اینجا دریافت من این بود که موسیقی گل ها "مدرن" و موسیقی شجریان و لطفی "سنتی" است. این در حالی است که آقای شجریان در کتاب رازمانا می گوید که موسیقی لطفی سنتی است و در واقع با این اشاره شجریان به نوعی خود را مدرن می بیند. از طرف دیگر نظر دوستم مازیار این است که وقتی یک گونه ی موسیقی مثلن "برنامه ی گل ها" در طی سال های سال، صدها و صدها برنامه از آن تولید شده، این دیگر به سنت موسیقایی ما بدل شده است. با همین مثال ساده می بینیم که مرز سنت تا چه اندازه درهم و غیرقابل ترسیم است. برچسب سنت زدن بر اشخاص و سبک ها و اندیشه ها به گونه ای خود را مبرا دانستن از سنتی بودن است و بیایید بیندیشیم که شاید چنین دوگانه ای برساخته ی ذهنیتی آسان طلب و تمایزجوست. بیایید کمی مراقب دامچاله ها باشیم