اگر بتوان از چنین جغرافیایی صحبت کرد آن وقت حس درخانه بودن غریبی که هنگام صرف ناهار با الیزدر غذاخوری گرجستان کوچک در شرق لندن تجربه کردم معنای دیگری می یابد. وقتی بار نخست رضامه مرا با آوای اوفلیا آمبارتسومیان آشنا کرد حسی درونم جوانه زد که امروز که آواز دریا دادور را می شنوم به دل آسودگی زیر شاخ و برگش می نشینم. موج گرم احساسی که از یادآوری نام هایی چون کافه نادری، کافه رازمیک، غذا خوری آرتوش، وارطان و صدها نام دیگر در این ردیف به دلم می نشیند همگی نشان از حضور ملموس این جغرافیا حتی در روزمرگی زندگی مان دارد چه رسد به این که مشروطه و تجدد و هنرمدرن و تیاتر و سینما و رقص و موسیقی مان هم وامدار این پیوند تاریخی- اجتماعی خجسته است. نمی دانم شاید دویست سال پیش یک ایرانی از فرهنگ ارمنی- گرجی- آذری به عنوان فرهنگ همسایه یاد نمی کرد که امروزهم نمی باید؛ ولی دریغادریغ از مرزهای سیاسی
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment